دوشنبه این هفته بعد مدتها تحصیل در دانشگاه فرهنگیان بجنورد، اتفاقی برایم افتاد که مطمئنا تا سال ها پس از فارغ التحصیلی هم آن را فراموش نخواهم کرد.

دوشنبه ای که برخلاف عادت همیشگی مان، دنبال جیم زدن ساعت فرهنگی نبودیم(حداقل من که نبودم) و با شور و اشتیاق به آمفی تئاتر رفتیم تا با هم فکری و همکاری گروهی، یک کتاب داستان بنویسیم و بسازیم.

" البته من از همان روزی که خانم عفتی بعنوان استاد این درس به کلاس آمد و از دغدغه هایش برای کودکانی که کودکی نمی کنند و هیچ آرزویی ندارند سخن گفت، فهمیدم که قطع به یقین این یکی دیگر از همان عنوان درسی هایی می شود که آدم با هرنمره ای که پاسش کند، باز هم دوستش دارد و با خودش و به طبع استادش حال می کند. "  ((for ever

هنوز زمان زیادی از ارائه گروهی تقریبا بی نقصمان درمورد هوشنگ مرادی کرمانی و سرکار خانم الیزابت دامی نگذشته بود که استادمان بحث تهیه کتاب داستان را بعنوان ارزشیابی پایان ترم پیش کشید.

از کمالات سید مهدی کیوان زاده همین بس که او از کودکی(سوم ابتدایی به بعد) دستی برقلم داشت و به همراهی دوستان و دخترخاله اش چندین کتاب داستان و مجله و مجموعه شعر ساخته بود.

این ارزشیابی پایانی مفاوت در ادبیات کودک برایم بهانه ای شد تا با مرور خاطرات روزگاران خوب دبستان قدس و آقای مویدی اش و کانون پرورش فکری و خانم احتشامش، و هم چنین ورق زدن آلبوم تصاویر و آثار به جامانده ام از این دوران حال بسیار خوشی پیدا کنم.

 دوشنبه این هفته کودک درون خفته من را بیدار و به جنبش و تحرک واداشت.

یادش بخیر .

روز های خوب کودکی

روزهایی با آرزوهای بزرگ

نویسنده:    سید مهدی کیوان زاده

ارتباط در اینستاگرام :     @keivan-1998-


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها